ادامه فصل اول(1)

     فقط حیدر امیرالمومنین است

        

ماءموريت شبانه 
شبى از شبهاى بسيار تاريك ، رسول خدا(ص ) (كسى به دنبالم فرستاد و) مرا احضار كرد و سپس فرمود:
هم اينك شمشير خود را برگير و بر فراز كوه ابو قبيس برو و هر كه را بر قله آن يافتى هلاك گردان .
من به راه افتادم و (در آن دل شب ) از كوه ابو قبيس بالا رفتم . ناگهان مردى سياه چهره و مخوف ، با چشمانى چونان كاسه آتش ، در برابر ديدگانم ظاهر گشت . (ابتدا) از ديدن او وحشت كردم (اما همين كه ) مرا به نام صدا زد (به خود آمدم ) جلو رفتم و با يك ضربه شمشير او دو نيمه ساختم .
در اين هنگم صداى داد و فرياد بسيارى به گوشم رسيد كه از ميان خانه هاى مكه بر مى خاست ! در بازگشت ، هنگامى كه به محضر رسول خدا شرفياب شدم آن حضرت در منزل همسرش خديجه بود داستان مرد مقتول و فريادهاى همزمان مكيان را باز گفتم : پيامبر خدا(ص ) فرمود: آيا دانستى چه كسى را كشتى ؟
گفتم : خدا و رسول او آگاهترند.
فرمود: تو بت بزرگ لات و عزى را درهم شكستى ، به خدا سوگند از اين پس ، هرگز آن بتها پرستش و ستايش نگردند.
عن على قال : دعانى رسول الله (ص ) ذات ليله من الليالى و هى ليله مدلهمه سودا فقال لى : خذ سيفك و مر فى جبل ابى فبيس فكل من رايته على راسه فاضربه بهذا السيف .
فقصدت الجبل فلما علوته وجدت عليه رجلا اسود هائل المنظر كان عينيه جمرتان فهالنى منظره فقال لى : يا على : فدنوت اليه و ضربته بالسيف فقطعته نصفين فسمعت الضجيج من بيوت مكه باجمعها. ثم اتيت رسول الله (ص ) و هو بمنزل خديجه رضى الله عنها فاخبر فقال : اتدرى من قتلت يا على ؟!
قلت : الله و رسوله اعلم ، فقال : قتلت اللات و العزى ، و الله لا عادت عبدت بعدها ابدا.(17)

بر دوش پيامبر 
يك شب كه پيامبر خدا در منزل همسرش خديجه به سر مى برد، مرا نزد خويش فرا خواند. من (بدون فوت وقت ) در محضر شريف او حاضر شدم . (وضع حضرت نشان مى داد كه در اين دل شب آهنگ رفتن به جايى دارد. اما چيزى نگفت و مقصد خود را معين نكرد، بلكه همين قدر) فرمود:
على ! (آماده شو و) از پى من حركت كن .
سپس خود جلو افتاد و من به دنبال او به راه افتادم . كوچه هاى مكه را يكى پس از ديگرى پشت سر گذاشتيم تا به خانه خدا، كعبه رسيديم ... در آن وقت شب كه مردم همگى خفته بودند، رسول خدا(ص ) (به آهستگى ) صدايم زد و فرمود:
على ! بر دوش من بالا برو.(18) سپس خود خم شد و من بر كتف مبارك او بالا رفتم (و بر بام كعبه قرار گرفتم ) و خر چه بت در آنجا بود به زير افكندم . آنگه از كعبه خارج شديم و راهى منزل خديجه رضى الله عنها گشتيم . (در بازگشت ) رسول خدا(ص ) به من فرمود:
نخستين كسى كه بتها را درهم شكست جّد تو ابراهيم بود و آخرين كسى كه بتها را شكست تو بودى .
بامداد روز بعد، هنگامى كه اهل مكه به سراغ بتهاى خود رفتند، ديدند كه بتهايشان برخى شكسته و پاره اى وارونه بر زمين افتاده و... گفتند: اين اعمال از كسى جز محمد و پسر عمويش على سر نمى زند (حتماً كار آنهاست ). از آن پس ديگر بتى بر بام كعبه نرفت .
عن على قال : دعانى رسول الله (ص ) و هو بمنزل خديجه ذات ليله صرت اليه قال : اتبعنى يا على !
فما زال سمشى و انا خلفه و نحن دروب مكه حتى اتينا الكعبه و قد انام الله كل عين .
فقال لى رسول الله (ص ): يا على !
قلت : لبيك يا رسول الله (ص ). قال : اصعد على كتفى يا على !...
ثم انحنى النبى فصدت على كتفه فالقيت الاصنام على رووسها و خرجنا من الكعبه شرفها الله تعالى حتى اتينا منزل خديجه ، فقال لى :
ان اول من كسر الاصنام جدك ابراهيم ثم انت يا على ! اخر من كسر الاصنام .
فلما اصبحوا اهل مكه وجدوا الاصنام منكوسه مكبوبه على رووسها فقالوا: ما فعل هذا الا محمد و ابن عمه
ثم لم يقم بعدها فى الكعبه صنم .(19)

پذيرايى 
رسول خدا(ص )، در طول زندگانى خود، بارها با اغذيه بهشتى پذيراى شد.
يك بار كه آن حضرت از فشار گرسنگى برخود مى پيچيد، جبرئيل ظرفى (پر) از طعام آورد. ظرف و محتويات آن در دست مبارك رسول خدا(ص ) به تهليل (ذكر لا اله الا الله ) پرداختند و سپس به تسبيح و تكبير و ستايش ذات احديت مشغول شدند.
پيامبر خدا(ص ) آن جام را به دست يكى از اهل بيت خود داد، كه ظرف مجدداً به خواندن همان اذكار پرداخت . دگر باره خواست آن ظرف را به بعضى از اصحاب خود دهد كه جبرئيل (مانع شد و) آن را پس گرفت ، و به حضرتش گفت :
از اين طعام كه مخصوص شما فرستاده شده است ميل كنيد، اين تحفه و هديه بهشت است و تناول آن جز براى نبى و يا وصى او بر ديگرى روا نيست .
آنگاه رسول خدا(ص ) از آن طعام خوردند و ما هم با وى همراهى كرديم من ، هم اينك شيرينى آن را در كام خود احساس مى كنم .
قال على (ع ):... فان محمدا اطعم فى الدنيا فى حياته ، بينما يتضور جوعا فاتاه جبرئيل بجام من الجنه فيه تحفه فهل الجام و هللت التحفه فى يده و سبحا و كبرا و حمدا فناولها اهل بيته ، ففعل الجام مثل ذلك فهم ان يناولها بعض اصحابه فتناولها جبرئيل فقال له : كلها فانها تحفه من الجنه اتحفك الله بها و انها لاتصلح الا لنبى او وصى نبى .
فاكل و اكلنا معه و انى لاجد حلاوتها ساعتى هذه .(20)

افسوس شيطان 
در صبج همان شبى كه رسول خدا(ص ) به معرج رفت ، نزد وى بودم . حضرت داخل حجر نماز مى گزارد. و من نيز (در كنار او) به نماز ايستاده بودم . پس از فراغت از نماز، بانگ ضجه و فريادى به گوشم رسيد. از رسول خدا(ص ) پرسيدم : اين چه صدايى بود؟
فرمود: اين ضجه و افسوس شيطان است . او از (قصه ) معراج با خبر شده و از اينكه در زمين از او اطاعت و پرستش شود ماءيوس شده است .
قال على بن ابى طالب : كنت مع رسول الله (ص ) صبيحه الليله التى اسرى به فيها و هو بالحجر يصلى ، فلما قضى صلاته و قضيت صلاتى سمعت رنه شديده ، فقلت : يا رسول الله (ص )! ما هذه الرنه قال : الا تعلم هذه الشيطان ؟ علم انه اسرى بى الليله الى السما فايس من ان يعبد فى هذه الارض .(21)
دعاى مستجاب  
هنگامى كه رسول خدا(ص ) از مكه به مدينه مهاجرت كرد، ساكنان آن شهر از خشكسالى و بى آبى در رنج بودند.
روز جمعه اى بود كه مردم مدينه نزد پيامبر خدا(ص ) گرد آمدند و گفتند:
اى فرستاده خدا! (مدتى است كه ) باران بر كشتزارهاى ما نباريده و درختان ما در اثر خشكى و تشنگى به زردى نشسته اند و برگهاى آنها پى در پى فرو مى ريزند (و از نشاط و طراوت افتاده اند. چه خوب بود دعايى در حق ما مى كرديد.
رسول خدا(ص ) دستهاى مبارك خود را به سوى آسمان گشود چندانكه سفيدى زير بغل او نمايان شد در آن هنگام آسمان صاف بود و هيچ ابرى در آن ديده نمى شد اما هنوز دعاى آن حضرت به پايان نرسيده و از جاى خود حركت نكرده بود كه آثار اجابت دعا ظاهر گشت (و ابرهاى پربار، بر فراز آسمان شهر پديدار گرديد) و چنان باران گرفت كه حتى جوانان تنومند و مغرور را هم ، در بازگشت به سوى منازل خود به زحمت انداخت . بارش ‍ باران ، آن هم يك هفته متوالى سيلى مهيب به دنبال آورد (كه سبب ويرانى و خسارت گشت ).
روز جمعه بعد باز مردم مدينه نزد رسول خدا(ص ) آمدند و گفتند:
اى فرستاده خدا! بسيارى از خانه ها در محاصره سيل قرار گرفته ، و ديوار بخشى از آنها فرو ريخته است . چهارپايان ما از حركت باز ايستاده اند (امكان رفت و آمد از ما سلب گشته است ...).
رسول خدا تبسمى كرد و فرمود:
همين است توان و ظرفيت فرزند آدم ، او چه زود رنجش پيدا مى كند!.
آنگاه دست به نيايش برداشت و گفت :
پروردگارا! باران پيرامون ما ببارد نه بر سر و كاشانه ما.
خدايا! قطرات بارانت را بر عمق ريشه گياهان و مراتع هدايت و جارى گردان .
يك بار ديگر، مردم به بركت دعاى پيامبر شاهد كرامت و بزرگوارى آن حضرت گشتند و همگان ديدند كه چگونه بارش به اطراف و نواحى شهر مدينه محصور گشت و حتى يك قطره هم از آن همه باران به داخل شهر راه نيافت .
قال على (ع ):... انه لما هاجر الى المدينه اتاه اهلها فى يوم جمعه فقالوا له : يا رسول الله (ص ) احتبس القطر و اصفر العود و تهافت الورق فرفع يده المباركه حتى رئى بياض ابطيه و ماترى فى السما سحابه .
فما برح حتى سقاهم الله حتى ان الشاب المعجب بشبابه ، لتهمه نفسه فى الرجوع الى منزله ، فما يقدر من شده السيل .
فدام اسبوعا فاتوه فى الجمعه الثانيه فقالوا: يا رسول الله (ص )! لقد تهدمت الجدر و اجتبس الركبت و السفر.
فضحك عليه الصلاه و السلام و قال : هذه سرعه ملاله ابن آدم .
ثم قال : اللهم حوالينا و لاعلينا، اللهم فى اصول الشيح و مراتع البقع ؟
فرئى حوالى المدينه الوطر يقطر قطرا و ما يقع فى المدينه قطره لكرامته على الله عزوجل .(22)

املاى سوره مائده 
بر پيامبر خدا(ص ) وارد شدم . حضرت سرگرم تلاوت سوره مائده بود. (گويا بخشى از اين سوره بتازگى نازل گشته بود و وجود مبارك آن حضرت در حال تلقى و حى و اخذ آيات قرآنى بود).
رسول خدا(ص ) از من خواست آيات آن سوره را بنويسم . با تقرير و املاى او كار نوشتن را شروع كردم و آيات را يك به يك نگاشتم تا رسيدم به اين آيه شريفه :
(انما وليكم الله و رسوله و الذين آمنوا الذين يقيمون الصلوه و يوتون الزكوه و هم راكعون ).(23)
ديدم آن حضرت در يك حالت خلسه و خواب آلودگى فرو رفته اند و عين حال زبان او همچنان بر تقرير و املاى آيات مشغول است .
من على رغم خواب بودن حضرت آنچه از او مى شنيدم همه را نيك مى نوشتم تا اينكه كار كتابت سوره پايان گرفت و املاى آيات به انتها رسيد. در اين هنگام رسول خدا(ص ) از خواب بيدار شد و به من فرمود: بنويس ! پس شروع كرد و از آغاز همان آيه اى كه لحظاتى قبل به خواب فرو رفته بود، تلاوت كرد.
به او گفتم : مگر شما هم اينك اين آيات را تا پايان سوره املا نكرديد و من تمام آنها را نوشتم ؟!
صداى حضرت (به نشانى تعجب ) به تكبير باند شد و سپس فرمود:
آن كس كه اين آيات را بر تو املا مى نموده جبرئيل بوده است .
بدين ترتيب از مجموع يكصد و بيست و چهار آيه سوره مائده ، شصت آيه را پيامبر خدا(ص ) بر من املا فرمود و تعداد شصت و چهار آيه باقى را، امين وحى ، جبرئيل بر من املا كرد.
عن على بن ابى طالب قال : دخلت على رسول الله (ص ) و هو يقرا سوره المائده فقال : اكتب . فكتبت حتى انتهى الى هذه الايه .
(انما وليكم الله و رسوله و الذين آمنوا...)
ثم ان رسول الله (ص ) خفق براسه كانه نائم و هو يملى بلسانه حتى فرع من آخر السوره . ثم انتبه فقال لى : اكتب ، فاملى على من الموضع التى خفق عندها.
فقلت : الم ملى على حتى ختمتها؟ فقال : الله اكبر، ذلك الذى املى عليك جبرئيل ... فاملى على رسول الله (ص ) ستين ايه واملى على جبرئيل اربعا و ستين آيه .(24)

دعاى شگفت  
هم اينك مطلبى مى گويم كه تا به حال به كسى نگفته ام :
يك بار از پيامبر خدا(ص ) خواستم تا از خدا برايم طلب مغفرت كند.
فرمود: (بسيار خوب ) چنين خواهم كرد.
سپس برخاست و نماز گزارد. آنگاه دستهايش را به دعا گشود و من به دعاى او گوش مى كردم .
شنيدم كه گفت : پروردگارا! تو را به مقام قرب و منزلت على سوگند مى دهم كه على را مشمول عفو و غفران خود سازى !
گفتم : اى فرستاده خدا! اين چه دعايى است ؟
فرمود: مگر كسى هم گراميتر از تو در پيشگاه الهى هست تا او را شفيع درگاهش نمايم ؟.
قال على (ع ): و لا قولن ما لم اقله لاحد قبل هذا اليوم :
سالته مره ان يدعو بالمغفره ، فقال : افعل . ثم قام فصلى ، فلما رفع يده بالدعا، استمعت اليه ، فاذا هو قائل : اللهم بحق على عندك اغفر لعلى !
فقلت : يا رسول الله (ص )! ما هذا الدعا؟ فقال : او احد اكرم منك عليه فاستشفع به اليه ؟!(25)

ميزبان فرشتگان 
... وقتى ، پيامبر خدا به من فرمود:
هم اينك شمارى از فرشتگان به ديدارم آيند. تو در خانه بايست و از ورود افراد هر كه باشد جلوگيرى كن .
چيزى نگذشت كه عمر آمد. من (به پاس وظيفه ) او را به درون خانه راه ندادم . او بازگشت و دوباره آمد و تاسه دفعه وى را بازگرداندم . با او گفتم :
رسول خدا(ص ) در پرده است و ميزبان شمارى از فرشتگان كه تعداد آنها چنين و چنان است .
سپس (منع برداشته شد و) عمر اجازه ورود يافت . هنگامى كه خدمت آن حضرت رسيد عرض كرد: اى رسول خدا(ص )! من چند نوبت آمده ام و على هر بار مرا برگردانده و گفته است : رسول خدا ملاقات ندارد و خود پذيراى دسته هايى از فرشتگان است ، كه تعداد آنها چنين و چنان است ! اى رسول خدا(ص ) (پرسش من اين است كه ) على از چه راهى به تعداد و شماره آنها آگاهى يافته ، آيا ايشان را با چشم ديده است ؟
حضرت (به من ) فرمود: على ! او درست مى گويد، تو از كجا تعداد و شماره آنها را دانستى ؟
گفتم : از سلام ها و تحيت هاى پى در پى آنه كه مى شنيدم ، شماره آنها را دانستم .(26)
فرمود: راست گفتى (آنها همين تعداد بوده اند).
سپس به من فرمود: تو يك شباهتى با برادرم عيسى دارى ... (و عمر مى شنيد و) وقتى كه خواست از منزل خارج شود، (ناباورانه با كنايه ) گفت :
او را به فرزند مريم (عيسى ) مثل مى زند! و (با او برابر مى كند)... .
قال على (ع ): نشدتكم بالله هل فيكم احد قال له رسول الله (ص ): احتفظ الباب فان زوارا من الملائكه يزوروننى فلاتاذن لاحد.
فجا عمر فرددته ثلاث مرات و اخبرته ان رسول الله (ص ) محتجبت و عنده زوار من الملائكه و عدتهم كذا و كذا، ثم اذنت له فدخل فقال : يا رسول الله (ص )! انى جئت غير مره كل ذلك يردنى على و يقول : ان رسول الله (ص ) محتجب و عنده زورا من الملائكه و عدتهم كذا و كذا فكيف علم بالعده ؟ اعاينهم ؟! فقال له : يا على ! قد صدق ، كيف علمت بعدتهم ؟
فقلت : اختلفت على التحيات فسمعت الاصوا فاحصيت العدد.
قال : صدق فان فيك شبها من اخى عيسى ، فخرج عمر و هو يقول : ضربه لابن مريم مثلا...!(27)

بر قلّه حراء 
در كنار پيامبر خدا(ص ) بر فراز كوه حراء ايستاده بودم كه ناگهان كوه به لرزه درآمد (و تكان سختى خورد).
حضرت به كوه اشاره اى كرد و فرمودند:
آرام بگير، كه بر بالاى تو جز پيامبر صديقى كه شاهد (و گواه رسالت ) اوست ، كس ديگرى نيست .
كوه فوراً ساكن شد و در جا قرار گرفت و ميزان اطاعت و حرف شنوى خود را از رسول خدا(ص ) آشكار ساخت .
قال على (ع ):... اذ كنا معه على جبل حرا اذ تحرك الجبل فقال له : قر فليس عليك الا نبى و صديق شهيد، فقر الجبل مجيبا لامره و منتهيا الى طاعته .(28)
مهمان على 
آن روز پيامبر خدا(ص ) مهمان ما بود. غذايى كه در منزل داشتيم ، مقدارى شير و خرما و اندكى هم كره بود. آنها را ام ايمن به رسم هديه فرستاده بود.
ظرفى از آن غذا نزد حضرت آورديم . حضرت پس از صرف آن ، برخاستند و در گوشه اى از اتاق به نماز ايستادند و چند ركعت نماز گزاردند. در آخرين سجده نماز حضرت صداى گريه به گوش رسيد، ديديم آن حضرت بشدت مى گريند!
در بين ما كسى (حاضر) نبود كه سبب گريستن را از وى بپرسد و اين به سبب بزرگداشت و احترام فراوانى بود كه براى آن حضرت قائل بوديم .
(تا اينكه فرزندم ) حسين برخاست و در دامان جدش نشست و گفت :
اى پدر! لحظه اى كه شما به منزل ما وارد شديد سرور و شادمانى در خود احساس كرديم كه هيچ چيزى تا اين حد براى ما شادى آفرين نبوده است . سپس شاهد گريستن شما گشتيم . آنهم گريستنى كه سخت ما را اندوهگين ساخت ممكن است بگوييد سبب گريه شما چه بود؟
رسول گرامى فرمود: فرزندم ! هم اينك جبرئيل فرود آمد و خبر داد كه شماها كشته خواهيد شد و مرقدهايى پراكنده خواهيد داشت .
حسين (ع ) پرسيد: با پراكندگى قبور، پاداش كسانى كه به زيارت ما آيند چه خواهد بود؟
حضرت فرمود: پسرم ! آنها كه به زيارت شما مى آيند گروههايى از پيروانم هستند كه با حضور خود بر مزار شما جوياى خير و بركت و رشد و هدايت مى باشند.
در روز واپسين ، آنگاه كه بار سنگين گناهان ، آنان را در كام آتش فرو برد و صحنه هاى ترس و وحشت از هر طرف خودنمايى كند من به يارى و كمك آنان آيم و ايشان را از گرفتارى رهايى بخشم و سپس پروردگار متعال آنان را در بهشت جاويد خود مسكن دهد.
قال امير المومنين : و قد اهدت لنا ام ايمن لبنا و زبدا و تمرا فقدمناه فاكل منه ثم قام الى زاويه البيت فصلى ركعات فلما كان فى آخر سجوده بكى شديدا فلم يساله احد منا اجلالا و اعظاما له فقعد الحسين فى حجره و قال له :
يا ابه ! لقد دخلت بيتنا، فما سررنا بشى كسرورنا بدخولك ، ثم بكيت بكا غنما فما ابكاك ؟
فقال يا بنى اتانى جبرئيل لنفا فاخبرنى انكم قتلى و ان مصارعكم شتى فقال : يا ابه ! فما لمن يزور قبورنا على تشتتها؟
فقال : يا بنى اولئك طوائف من امتى يزورونكم فيلتمسون بذلك البركه و حقيق على ان اتيهم يوم القيامه حتى اخلصهم من اهوال الساعه من ذنوبهم و يسكنهم الله الجنه .(29)
رهايى آهو 
رسول خدا(ص ) از جايى مى گذشت . در بين راه گذارش بر ماده آهويى افتاد كه در خيمه و خرگاهى بسته شده بود.
آن حيوان به قدرت خدا زبان بگشود و با پيامبر گرامى سخن گفت ؛ به آن حضرت عرض كرد:
اى فرستاده خدا! من مادر دو آهو بچه ام كه اينك هر دو، گرسنه و تشنه اند و پستانهايم از شير آكنده ، از شما تقاضا دارم (هر چند) ساعتى مرا رها سازيد تا پس از شير دادن آنها بازگردم و دوباره در همينجا به بند نشينم .
رسول خدا(ص ) فرمود: چگونه اين كار ممكن است ، در حالى كه تو صيد و شكار مردم و اسير و دربند هستى ؟
آهو گفت : اگر رهايم كنيد (بزودى ) باز آيم و شما خود مرا در بند كنيد.
پيامبر خدا(ص ) پس از آنكه از حيوان تعهد گرفت ، رهايش ساخت .
چيزى نگذشت كه آهو بازگشت اما پستانش از شير تهى گشته بود. پيامبر اكرم حيوان را در همان مكان بست و سپس پرسيد: اين آهو شكار كيست ؟
گفتند: صياد و مالك آن ، شخصى از تيره عرب است .
رسول خدا(ص ) (بى درنگ ) رهسپار آن قبيله شد. از قضا فردى كه آن حيوان را به دام انداخته بود و مالك آن محسوب مى شد، در شمار منافقان بود كه البته بعدها به تنبهى كه براى او حاصل شد از نفاق دست كشيد و اسلامى نيكو يافت .
رسول خدا(ص ) به منظور رهايى حيوان ، قصد خريدن آهو را كرد و در اين خصوص با صياد سخن گفت ، اما صياد گفت :
اى فرستاده خدا! پدر و مادرم فداى شما، اين حيوان را از همين جا رها ساختم .
آنگاه پيامبر خدا(ص ) (به جمع حاضر روى كردند و) فرمودند:
اگر چارپايان نيز به ميزان شما از مرگ (و سختيهاى پس از آن ) خبر داشتند، هرگز از آنها، گوشت فربهى نمى خورديد.
عن على قال : مر رسول الله (ص ) بظبيه مربوطه نطنب فسطاط، فلما رات رسول الله (ص ) اطلق الله عزوجل لها من لسانها فكلمته فقالت :
يا رسول الله (ص )! انى ام خشفين عطشانين و هدا ضرعى قد امتلا لبنا فخلنى حتى انطلق فارضعها ثم اعود فتربطنى كما كنت .
فقال : لها رسول الله (ص ): كيف و انت ربيطه قوم و صيدهم ؟
قالت : بلى يا رسول الله (ص )! انا اجى فتر بطنى انت بيدك كنا كنت .
فاخذ عليها موثقا من الله لتعودن و خلى سبيلها فلم تلبث الا يسيرا حتب رجعت قد فرغت ما فى ضرعها. فربطها نبى الله كما كانت .
ثم سال : لمن هذا الصيد؟
قالوا: يا رسول الله (ص )! هذه لبنى فلان ، فاتاهم النبى و كن الذى اقتضها منهم منافقا فرجع عن نفاقه و حسن اسلامه فكلمه النبى ليشتريها منه ، قال : بل اخلى سبيلها، فداك ابى و امى يا نبى الله .
فقال رسول الله (ص ): لو ان البهائم يعلمون من الموت ما تعلمون انتم ما اكلتم منها سمينا.(30)

پوشش كامل 
روزى با رسول خدا(ص ) در قبرستان بقيع بودم . آن روز هوا سخت ابرى و بارانى بود. در همين حال زنى كه بر درازگوشى سوار بود از برابر ديدگان ما عبور كرد.
ناگهان دست آن حيوان در گودى فرو غلتيد و در نتيجه آن ، زن (بيچاره ) سقوط كرد و نقش بر زمين شد.
پيامبر خدا(ص ) از ديدن اين صحنه روى گرداند (و چهره مبارك ايشان درهم كشيد).
كسانى به آن حضرت گفتند: اى فرستاده خدا! آن زن پوشيده است و بر تن جامه اى دارد كه تمام بدن او را پوشانده است .
حضرت در حق او دعا كرد و گفت : پروردگارا! زنانى را كه خود را پوشيده نگه مى دارند، مشمول رحمت و غفران خود بگردان ، سپس فرمود:
اى مردم ! براى پوشش از جامه هايى استفاده كنيد كه اندامتان را كاملاً پوشيده نگه دارد (شلوار) و همسرانتان را به هنگام خروج از منزل با پوشيدن آن (از چشمان آلوده و حريص ) در حفظ و امان نگه داريد.
عن اميرالمومنين قال : كنت قاعدا فى البقيع مع رسول الله (ص ) فى بوم دجن و مطر اذا مرت امراه على حمار، فوقع يد الحمار فى وهده فسقطت المراه فاعرض النبى فقالوا: يا رسول الله (ص )! آنهامتسروله .
قال : اللهم اغفر للمتسرولات ثلاثا ايها الناس ! اتخذوا السراويلات فانها من استر ثيابكم و حصنوا بها نساكم اذا خرجن .(31)

پاداش بزرگ  
پيامبر خدا در باب جهاد و پاداش مجاهدان سخن مى گفت . در اين بين زنى (به پا خاست و) پرسيد:
آيا براى زنان از اين فضيلتها بهره اى هست ؟!
رسول خدا(ص ) فرمود: آرى ، از هنگامى كه زنان باردار مى شوند تا لحظه اى كه كودكان خود را از شير باز مى گيرند، همانند مجاهدان در راه خدا پاداش ‍ مى برند.
و اگر در اين فاصله اجل آنان فرا رسد و مرگ ايشان را دريابد، اجر و منزلت شهيد را دريافت خواهند كرد.
عن على قال : ذكر رسول الله (ص ) الجهاد. فقالت امراه لرسول الله يا رسول الله (ص )! فما للنسا من هذا شى ؟
فقال : بلى للمراه ما بين حملها الى وضعها الى فطامها من الاجر كالمرابط فى سبيل الله فان هلكت فيما بين ذلك كان لها مثل منزله الشهيد.(32)

نفرين 
روزى رسول خدا(ص ) سراغ مردى از اصحاب را گرفت و پرسيد: فلانى در چه حال است ؟
گفتند: مدتى است رنجور و بيچاره شده ، و چونان مرغ بال و پر شكسته زار و پريش گشته (و زندگانى به سختى مى گذراند).
حضرت (به حال او ترحم كرد و) برخاست و به قصد عيادت او روانه منزل وى شد .
(مرد بيمار و گرفتار واقعاً رنجور و مبتلا گشته بود و پيامبر خدا(ص ) به فراست دريافت كه بيمارى و ابتلاى او مستند به يك امر عادى نيست اين بود كه ) از وى پرسيد:
آيا در حق خود نفرين كرده اى ؟
بيمار (فكرى كرد و) گفت : بله ، همين طور است ، من در مقام دعا گفته بودم :
پروردگارا اگر بناست ، در جهان آخرت ، مرا به خاطر ارتكاب گناهانم كيفر دهى ، از تو مى خواهم كه در كيفر من تعجيل فرمايى و آن را در همين جهان قرار دهى ....
رسول خدا(ص ) فرمود: اى مرد! چرا در حق خود چنين دعايى كردى ؟! مگر چه مى شد، از پروردگار (كريم ) هم سعادت دنيا و هم سعادت و نيكبختى سراى ديگر را خواستار مى شدى و در نيايش خود اين آيه را مى خواندى :
(ربنا آتنا فى الدنيا حسنه و فى الاخره حسنه و قنا عذاب النار).(33)
مرد مبتلا دعا را خواند و صحيح و سالم گشت و با سلامتى بازيافته همراه ما از منزل جدا شد.
قال على (ع ):... فبينما هو جالس اذ سال عن رجل من اصحابه .
فقالوا: يا رسول الله (ص )! انه قد صار من البلا كهيئه الفرخ لا ريش عليه فاتاه فاذا هو كهيئه الفره من شده البلا.
فقال : قد كنت تدعو فى صحتك دعا؟
قال : نعم ، كنت اقول : يا رب ايما عقوبه معاقبى بها فى الاخره فعجلها لى فى الدنيا.
فقال النبى الا قلت : اللهم اتنا فى الدينا حسنه و فى الاخره حسنه و قنا عذاب النار؟
فقالها الرجل فكانما نشط من عقال و قام صحيحا و خرج معنا.(34)

بيمارى امام حسن 
(فرزندم ) حسن بشدت بيمار شد. مادرش او را در آغوش گرفت و نزد پدر برد و وى رادر برابر ديدگان پدر بر زمين نهاد و با حال زار و پريشان به او پناه برد و گفت : اى پدر! فرزندم حسن بيمار گشته ، از خدا بهواه تا سلامتى از دست رفته را به او بازگرداند!
رسول خدا(ص ) نزديكتر آمد و بر بالين فرزند نشست . و فرمود:
دخترم ! همان خدايى كه وى را چون تحفه اى به تو بخشيده است بر درمان او نيز تواناست . در اين بين جبرئيل فرود آمد و گفت :
اى محمد! خداوند متعال هر سوره از قرآن را كه بر تو نازل كرده حرف فا را در آن به كار برده است . و فا از آفت است غير از سوره حمد كه فا ندارد. (بنابراين براى شفاى بيمار خود) ظرف آبى برگير، و سوره حمد را چهل مرتبه بر آن بخوان سپس قدرى از آن آب را بر كودك بپاش (به خواست خدا) شفاخواهد يافت .
پيامبر خدا(ص ) چنين كرد و همانجا كودك ، چونان كسى كه از بند رهيده باشد، بهبودى يافت (چندانكه گويى بيمار نبوده است ).
قال على (ع ): اعتل الحسن فاشتد وجعه فاحتملته فاطمه فاتت به النبى مستفيثه مستجيره و قالت له : يا رسول الله (ص )! ادع الله لابنك ان يشفيه . و وضعته بين يديه فقام حتى جلس عند راسه ثم قال : يا فاطمه ! يا بنيه ! ان الله هو الذى وهبه لك و هو قادر على ان يشفيه . فهبط عليه جبرئيل فقال : يا محمد! ان الله جل و عز لم نيزل عليك سوره من القران الا و فيها فا كل فا من آفه ما خلا الحمد فانه ليس فيها فا فادع قدحا من ما فاقرا فيه الحمد اربعين مره ثم صبه عليه فان الله يشفيه . ففعل ذلك فكانما انشط من عقال .(35)
اجر رنج 
در وقتى ابوذر (صحابى راستين پيامبر) بيمار شد و در بستر افتاد.
من نزد پيامبر خدا آمدم و خبر بيمارى او را به آن حضرت رساندم . پس ‍ فرمود: ما را نزد او ببر تا او را ديدار كنيم سپس همگى برخاسته و به عيادت او رفتيم .
رسول خدا(ص ) (ضمن احوالپرسى از او) در مورد بياريش پرسيد و ابوذر از رنجى كه مى برد و تبى كه آزارش مى داد خبر داد.
پيامبر به دلجويى از او پرداخت فرمود: اباذر! هم اكنون به آب زندگانى شستشو داده شدى و در باغى از باغهاى بهشت اسكان گرفتى . مژده باد بر تو! آنچه كه بر دين تو آسيب مى رساند (يعنى گناه ، هم اينك به واسطه ابتلا به درد و تب ) برطرف و آمرزيده گشت .
عن اميرالمومنين قال : وعك ابوذر فاتيت رسول الله (ص ) فقلت : يا رسول الله (ص )! ان اباذر قد وعك . فقال : امض بنا اليه جميعا فلما جلسنا قال رسول الله (ص ): كيف اصبحت يا اباذر؟ قال : اصبحت وعكا يا رسول الله (ص )! فقال : اصبحت فى روضه من رياض الجنه قد انغمست فى ما الحيوان و قد غفر الله لك ما يقدح فى دينك فابشر يا اباذر....(36)
طيب ولادت  
در كنار خانه كعبه نشسته بودم . ناگاه پيرمردى گوژپشت در برابر چشمانم ظاهر گشت . موهاى (سفيد و بلند) ابروان او كه بر ديدگانش آويخته بود، از عمر دراز او حكايت مى كرد. عصايى بر كف ، و كلاه قرمزى بر سر و جامه اى پشمين بر تن داشت .
پيرمرد نزديك شد و در حضور پيامبر خدا(ص ) كه بر ديوار كعبه تكيه زده بود (بر زمين ) نشست . سپس گفت : اى فرستاده خدا! آيا مى شود در حق من دعا كنى و از درگاه خدا، برايم طلب مغفرت نماى ؟.
رسول خدا(ص ) در پاسخ فرمود: پيرمرد! كوشش تو بى فايده است ، و اعمال تو تباه گشته است و درخواست مغفرت در حق تو پذيرفته نخواهد شد.
پيرمرد كه از خواهش خود طرفى نبست ، با سر افكندگى از محضر آن حضرت خارج شد و از راهى كه آمده بود بازگشت .
در اين هنگام رسول خدا(ص ) به من فرمود: على ! آيا او را شناختى ؟
گفتم : نه .
فرمود: او همان ابليس ملعون است .
(با شنيدن اينت جمله از جاى جستم ) و دوان دوان خود را به او رساندم . در بين راه با او گلاويز گشته و بر زمينش كوفتم و آنگاه بر سينه اش نشيتن و گلويش را در دستهايم گرفتم و به سختى فشردم تا (هر چه زودتر) هلاكش ‍ سازم .
در همين حال مرا به نام صدا زد و از من خواست كه دست از او بردارم و وى را به حال خود گذارم و اضافه كرد كه :
(فانى من المنظرين الى يوم الوقت المعلوم ).(37)
يعنى مرا تا روز قيامت (يا تا روز ظهر حضرت حجت ) مهلت حيات و زندگانى داده اند و من تا آن روز زنده خواهم ماند. (بنابراين ، تلاش تو بر كشتن من بى فايده است ). سپس گفت :
على ! به خدا سوگند من تو را بسيار دوست دارم ، (و اين جمله را از من بشنو و به يادگار داشته باش ): آن كس كه در مورد تو، به دشمنى و خصومت برخيزد و از تو بر دل ، حقد و كينه گيرد، بايد در مشروعيت ولادت خود ترديد كند و مرا در كار پدر خود شريك بشمارد...!
من از حرف او خنده ام گرفت و رهايش ساختم .
قال على (ع ): كنت جالسا عند الكعبه فاذا شيخ محدودب قدسقط حاجباه على عينيه من شده الكبر و فى يده عكازه و على راسه برنس احمر و عليه مدرعه من الشعر، فدنا الى النبى و النبى مسند ظهره على الكعبه ، فقال يا رسول الله (ص )! ادع لى بالمغفره فقال النبى خاب سعيك يا شيخ ! وضل عملك . فما تولى الشيخ قال لى : يا ابا الحسن ! اتعرفه ؟ قلت لا، قال ذلك اللعين ابليس ... فعدوت خلفه حتى لحقته و صرعته الى الارض و جلست على صدره و ضعت يدى فى حلقه لاخنقه ، فقال لى : لاتفعل يا اباالحسن فانى من المنظرين الى يوم الوقت المعلوم و الله يا على ! انى لاحبك جدا و ما ابفضك احد الا شركت اباه فى امه فصار ولد زنا فضحكت و خليت سبيله .(38)
طلب آمرزش  
مردى در كنارم به نماز ايستاده بود. شنيدم كه براى پدر و مدر خود كه در جاهليت از دست داده بود استغفار مى كند.
به او گفتم : آيا براى پدر و مادر خود كه در جاهليت به حال كفر مرده اند استغفار مى كنى و براى آنان آمرزش مى طلبى ؟!
گفت : چه مانعى دارد؟ مگر اين ابراهيم نيست كه براى پدر خود (آزر) آمرزش خواسته است ؟!
ندانستم كه در پاسخ وى جه بگويم . قصه را براى رسول خدا(ص ) بيان كردم كه اين آيه نازل گشت :
و استغفار و طلب آمرزش ابراهيم براى پدرش (يعنى عمويش ) جز يك وعده محض نبوده است و چون بر وى معلوم گشت كه او دشمن خداست ، از وى تبرى و دروى جست .(39)
ابراهيم بعد از وفات پدر دريافت كه او دشمن خداست و لذا هيچ استغفارى براى وى نكرد.
عن على قال : صلى رجل الى جنبى فاستغفر لابويه و كانا ماتا فى الجاهليه فقلت : تستغفر لابويك و قد فى جاهليه ؟ فقال : قد استغفر ابراهيم لابيه ! فلم ادر ما ارد عليه فذكرت ذلك للنبى فانزل الله :
(و ما كان استغفار ابراهيم لابيه الا عن موعده وعدها اياه فلما تبين له انهعدو لله تبرا منه )...
لما مات تبين نه عدو لله فلم يستغفرله .(40)

اميرمؤ منان همراز خدا 
پيامبر خدا(ص ) در حالى كه نوشته اى در دست داشت ، مرا به حضور خويش فراخواند. سپس فرمود: على ! در حفظ و نگهدارى اين مكتوب كوشش نما!
پرسدم : مگر اين چه كتابى است ؟
فرمود: خداوند متعال ، نام همه نبكبختان و سعادتمندان عالم را در خلال آن برشمرده است ، و اسماى دوزخيان و گمراهان از پيروان مرا، تا روز واپسين همه را در آن ثبت نموده و از من خواسته است كه آن را به تو بسپارم .
قال على (ع ): دعانى رسول الله (ص ) و فى يده كتاب فقال : يا على ! دونك هذا الكتاب .
قلت : يا نبى الله ما هذا الكتاب ؟ قال : كتاب كتبه الله ، فيه تسميه اهل السعاده و الشقاوه من امتى الى يوم القيامه امرنى ربى ان ادفعه اليك .(41)

گريه نابهنگام 
با پيامبر خدا(ص ) در يكى از كوچه هاى مدينه قدم مى زديم . در طول مسير به بستان سرسبزى برخورديم ، به آن حضرت عرض كردم : عجب باغ زيبايى است ؟! فرمود: آرى ، زيباست ، ولى باغ تو در بهشت ، زيباتر خواهد بود.
(از آنجا گذشتيم ) به باغ ديگرى رسيديم . باز گفتم : عجب باغ زيبايى است ؟!
فرمود: بله زيباست ، اما باغ تو در بهشت زيباتر است .
به همين ترتيب با هفت باغ مواجه شديم و هر بار گفتگوى بالا بين من و رسول خدا(ص ) تكرار مى شد، در پايان راه ناگهان رسول خدا(ص ) دست در گردنم انداخت و در حالى كه مرا به سينه خود مى فشرد به گريه افتاد و فرمود:
پدرم به فداى آن شهيد تنها.
پرسيدم : اى فرستاده خدا! گريه براى چيست ؟
فرمود: از حقد و كينه هاى مردم كه در سينه ها نهان كرده و آنها را پس از من آشكار سازند: كينه هايى كه ريشه در بدر و احد دارد و ميراث از آن برده است آنها خونهاى ريخته شده در احد را از تو طلب مى كنند.
پرسيدم : آيا در آن روز دينم سلامت خواهد بود؟
فرمود: آرى .
سپس فرمود: مژده باد بر تو: مرگ و حيات تو با من است (يعنى در دنيا آخرت با من خواهى بود). تو برادر من و وصى و برگزيده من و نيز وزير و وارث من خواهى بود آنكه قرضهايم ادا كند و بر وعده هايم جامه عمل پوشاند، تو هستى .
على ! تو ذمه ام را برى سازى و امانتم را ردّ نمايى و بر سنت من ، با ناكثين و قاسطين و مارقين پيكار نمايى .
نسبت تو با من ، همچون هارون با موسى است .
تو مانند هارون در ميان امت من هستى : قومش او را ضعيف شمردند و در انديشه كشتنش برآمدند. بر ظلمى كه از قريش بينى ، شكيبا باش و بر همدستى آنها عليه خود، صبور باش ....
قال على بن ابى طالب : كنت امشى مع رسول الله (ص ) فى بعض طرق المدينه فاتينا على حديقه . فقلت : يا رسول الله (ص )! ما احسنها من حديقه ! قال : ما احسنها و لك فى الجنه احسن منها، ثم اتيناعلى حديقه اخرى فقلت : يا رسول الله ! ما احسنها من حديقه و قال : ما احسنها و لك فى الجنه احسن منها حتى اتينا على سبع حدائق اقول يا رسول الله (ص ) ما احسنها و يقول : لك فى الجنه احسن منها، فلما خلاله الطريق اعتنقنى ثم اجهش باكيا و قال :
بابى الوحيد الشهيد.
فقلت يا رسول الله (ص ) ما يبكيك ؟
فقال : ضغائن فى صدور اقوام لايبدونها لك الا من بعدى احقاد بدر و ترات احد.
قلت : فى سلامه من دينى ؟
قال : فى سلامه من دينك فابشر يا على ! فان حياتك و موتك معى و انت اخى و انت وصيى انت صفيى و وزيرى و وارثى والودى عنى و انت تقضى دينى و تنجز عادتى عنى و انت تبرى ذمتى تودى امانتى و تقاتل على سنتى الناكثين من امتى و القاسطين و المارقين و انت منى بمنزله هارون من موسى و لك بهارون اسوه حسنه اذا استضعفه قومه و كادوا يقتلونه فاصبر لظلم قريش اياك و تظاهر هم عليك ....(42)

ماءموريت خالد بن وليد 
پس از فتح مكه ، رسول اكرم دسته هاى جنگجويان را به اطراف مكه فرستاد كه مردم را به اسلام دعوت كنند، ولى به آنها فرمان نبرد نداده بود.
از جمله كسانى كه فرستاده بود خالد بن وليد بود كه وى را براى تبليغ اسلام به ميان قبيله بين جذيمه روانه كرده بود، نه براى جنگ .(43)
خالد به منظور انتقام جويى و تسويه حساب شخصى از اين تيره عرب كه در جاهليت خونى از كسان او ريخته بودند، دست به كشتار عده اى زد و گروهى را اسير كرد و اموالشان را به يغما برد.
رسول خدا(ص ) كه از رفتار زشت او باخبر شد، به مسجد رفت و بر فراز منبر سه مرتبه گفت :
پروردگارا! من از آنچه خالد بن وليد مرتكب شده است بيزارم و از كار او متنفرم .
سپس از من خواست (تا به منظور جبران زيانهايى كه به مردم آن ناحيه متحمل شده بودند و پرداخت خونبهاى كسانى كه به ناحق كشته شده بودند) به ميان آن قبيله روم .
در آنجا من (پس از آنكه از همه آسيب ديدگان دلجويى كردم و با پرداخت غرامت ، رضايت آنان را جلب نمودم در پايان ) به ايشان گفتم : شما را به خدا سوگند، اگر در ميان شما كسى هست كه حقى از او ضايع شده باشد (هم اينك برخيزد و حق خود را بستاند).
كسانى برخاستند و گفتند: حال كه چنين است و تو ما را به خدا سوگند دادى بايد بگوييم كه (تعدادى ) زانو بند شتر و ظرف مخصوص سگ نيز از ما در اين حادثه مفقود گشته است .
من آنها را نيز حساب كردم و وجه آن را پرداختم سپس ديدم ، هنوز مبالغى از پولى كه با خود آورده بودم همچنان باقى است . به مردم گفتم : اين پولها را نيز به شما مى بخشم تا برائت ذمه كامل از رسول خدا(ص ) حاصل شده باشد. و اين وجه را در برابر تضييع مطلقه حقوق شما چه آنها كه مى دانيد و چه چيزهايى كه نمى دانيد قرار دادم . و نيز براى جبران ترس و وحشتى كه بر زنان و كودكان شما عارض گشته است .
(پس از رتق و فتق امور و انجام دادن وظيفه ) نزد رسول خدا(ص ) بازگشتم و گزارش ماءموريت و عملكرد خود را به سمع ايشان رساندم . حضرت فرمودند:
على ! به خدا سوگند (خوشحالم كردى چندانكه ) اگر به جاى اين كار، شتران سرخ مو برايم هديه مى آوردند اين قدر خوشحال نمى شدم .
قال على (ع ): ان رسول الله بعث خالد بن الوليد الى بنى جذيمه ، ففعل ما فعل ، فصعد رسول الله (ص ) المنبر فقال : اللهم انى ابرا اليك مما صنع خالد بن الوليد ثلاث مرات .
ثم قال : اذهب يا على !
فذهبت فوديتهم ثم ناشدتهم بالله هل بقى شى ؟
فقالوا اذ نشدتنا بالله فميلغه كلابنا و عقال بعيرنا.
فاعطيتهم لهما و بقى معى ذهب كثير فاعطيتهم اياه و قلت : هذا لذمه رسول الله (ص ) و لما تعلمون و لما لا تعلمون و لروعات النسا و الصبيان ، ثم جئت الى رسول الله (ص ) فاخبرته فقال : و الله لايسرنى يا على ! ان لى بما صنعت حمر النعم .(44)

برترين موجود 
روزى پيامبر خدا(ص ) فرمود:
خداوند متعال ، هيچ آفريده اى را برتر گراميتر از من نيافريده است .
پرسيدم : اى فرستاده خدا! شما افضليد يا جبرئيل ؟
فرمود: على ! پروردگار متعال ، پيامبران خود را حتى بر نزديكترين فرشتگانش برترى داده است . و از ميان آنان ، مرا از همه افضل شمرده است . آنگاه فرمود:
پس از من مقام تو و امامان معصوم از همگان برتر خواهد بود. فرشتگان ، خدمتگذاران ما و كارپردازان (شيعيان و) علاقه مندان ما هستند. فرشتگانى كه حاملان عرش (قدت و عظمت ) الهى اند پيوسته بر حمد و ستايش ‍ پروردگار مشغولند و بهر دوستداران ما استغفار مى كنند.
على ! اگر آفرينش ما نبود، نه آدم و نه حوا، نه بهشت و نه دوزخ ، نه آسمان و نه زمين ... (هيچكدام ) لباس هستى نپوشيده بودند و در صفحه وجود ظاهر نمى گشتند، پس چگونه ما از فرشتگان افضل نباشيم ؛ در حالى كه از نظر معرفت حق و پرستش او، بر همه آنها سبقت و پيشى داشته ايم ؟!
قال امير المومنين : قال رسول الله (ص ) ما خلق الله عزوجل خلقا افضل منى و لا اكرم عيه منى ... فقلت : يا رسول الله (ص )! فانت افضل او جبرئيل ؟
فقال : يا على ! ان تبارك و تعالى فضل انبياه المرسلين على مالئكته المقربين و فضلنى على جميع اللنبيين و المرسلين و الفضل بعدى لك يا على ! و للائمه من بعدك و ان الملائكه اخدامنا و خدام محبينا، يا على ! الذين يحملون الفرش و من حوله يسبحون بحمد ربهم و يستغفرون للذين آمنوا بولايتنا، يا على ! لو لا نحن ، ما خلق الله آدم و لا حوا و لا الجنه و لا النار و لا السما و لا الارض فكيف لانكون افضل من الملائكه و قد سبقنا هم الى معرفه ربنا و تسبيحه و تهليله و تقديسه ...؟(45)



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:


برچسب‌ها:

[ چهار شنبه 29 اسفند 1392برچسب:,

] [ ] [ محسن ]

[ ]